من هروقت پشت فرمان باشم و به چهارراه برسم، ناگهان خشک میشوم. درست خواندید «خشک میشوم»؛ طوری که اگر از دور نگاه کنید متوجه نمیشوید یک آدم زنده به صندلی راننده تکیه داده یا یک زرافه پلاستیکی. این وضعیت تا سبز شدن چراغ ادامه دارد. مدام در ذهنم میگویم: «کاش این گلفروشه سمت من نیاد، کاش این بچه نخواد شیشه ماشین من رو تمیز کنه، کاش اون پیرمرده برای من اسفند دود نکنه...» چون هرکدام از این اتفاقها که بیفتد، خانم زرافه پلاستیکی آنقدر زل میزند به روبهرو که گردن درازش درد بگیرد و آن آدم بیرونی آنقدر به شیشه میکوبد تا انگشتش بیحس شود. بعد یکهو چراغ سبز میشود، زرافه پایش را میگذارد روی گاز و میرود و آن آدم بیرونی دوباره او را با راننده دیگری اشتباه میگیرد: «عجب گاوی بود!»
برچسب : نویسنده : nikolaaa بازدید : 58