گفته بودم چند تا صحنه ترسناک را در یکی دو جمله کوتاه توصیف کنند. یکیشان گفت: «خانم، میشود مثال بزنید؟» گفتم:
شنیدن صدای مادربزرگت از اتاق کناری در حالیکه میدانی ۲۴ سال پیش مرده. دیدن یک جفت چشم پشت پنجره خانهات در طبقه سوم. بوی خون داخل ژله انار. پیرمرد تنهای همسایه که هروقت قدم میزند، دستی دست سایهاش را گرفته است. یا مثلاً فکر کن صبح از خواب بیدار بشوی و ببینی خودت توی آشپزخانه ایستاده و بهت میگوید: «چرا ترسیدی؟ بیا چایی بخور!»
شروع به نوشتن کرد؟ نه! ترسید!
برچسب : نویسنده : nikolaaa بازدید : 64