شکلات Albeni من را میبرد به ده سالگیام. به آن صبحی که توی خانهی خاله از خواب بیدار شدم و دیدم روی در اتاق یک هزار تومانی با یک نامه چسبیده. خاله دریا را برده بود کلاس زبان و شنا و بعدش هم موسیقی؛ و برای من و پویا نامه گذاشته بود که هروقت بیدار شدیم هزار تومانی را برداریم و برویم از سوپر مارکت یک پاکت شیر و یک بسته نان و چند تا خرت و پرت دیگر بخریم. منتظر ماندم پویا بیدار شود. بعد دوتایی راه افتادیم سمت سوپرمارکت محلهشان. تا آمدم دهانم را باز کنم و بگویم «یک پاکت شیر» پویا آرام با آرنج به پهلویم زد و بعد ویترین مغازه را نشان داد. یک عالمه شکلات Hobby و Albeni و Metro داشتند از توی ویترین نگاهمان میکردند. پویا گفت: «این Albeni ها خیلی خوشمزهان. از اینها بخریم؟»
گفتم: «آخه...» اما بعد از آخه هیچ چیز توی دهانم نچرخید. از آقای سوپری قیمتش را پرسیدم. صد تومان بود. آن موقعها صد تومان برای یک شکلات خیلی پول بود اما بدون ذرهای تردید هزاری را دادم دستش و گفتم: «Albeni».
همانجا کنار سوپر روی چمنها نشستیم و نفری پنج تا Albeniمان را خوردیم. خاله که به خانه آمد و ماجرا را فهمید، یک جوری نگاهم کرد و گفت: «از تو بعید بود.» راست میگفت. از من که مثلاً بچهی عاقل کل فامیل بودم، واقعاً بعید بود. این را همه میدانستند. اما هیچکس نمیدانست من خوراکی که میبینم عقلم را میفرستم یک گوشه کناری برای خودش قدم بزند.
از شما چه پنهان که من از آن اتفاق هیچوقت پشیمان نشدم. حتی هنوز هم که بعد از بیست سال با دیدن هر Albeni یاد کمعقلیهایم میافتم، لبخند میزنم و لذت خوردن پنج تا شکلات روی چمنها را زیر زبانم مزهمزه میکنم.
برچسب : نویسنده : nikolaaa بازدید : 137