نیکولا

متن مرتبط با «مرد درون زن» در سایت نیکولا نوشته شده است

از صفرای گاو تگزاسی تا سوزن‌های چینی

  • - یک صبح سرد پاییزی بود که اینطور شد. چطور؟ خواستم از تخت بلند شوم و به آشپزخانه بروم و کتری را روشن کنم اما... دست و پاهایم آنقدر درد می‌کرد که فکر کردم شاید توی خواب بلایی سرم آمده، عضلاتم گرفته، از تخت افتاده‌ام و... ولی من فقط خوابیده بودم و صبح بیدار شده بودم و بعدش دست و پاهایم درد گرفته بود.- بدنم درد می‌کرد، خسته بودم، زور انجام دادن خیلی از کارها را نداشتم. یک نفر گفت برو پیش دکتر فلانی که متخصص همیوپاتی است. رفتم. دکتر از لای بند و بساطش یک قرص اندازۀ گردی تهِ سوزن‌ته‌گرد درآورد و با موچین گذاشت زیر زبانم و گفت: «برو که خوب شدی. دو ماه بعد بیا.» من خوب شدم؟ معلوم است که نه!- دو ماه بعد رفتم. دکتر از اینکه قرص فسقلی و رژیم غذایی عجیب و غریبش جواب نداده بود، تعجب کرد. گفت: «پس مشکل از صفراست. بدنت به اندازۀ کافی صفرا تولید نمی‌کند. باید صفرای مصنوعی بخوری.» آن هم چه صفرایی؟ صفرای گاو تگزاسی! به دوستمان که تگزاس زندگی می‌کرد گفتیم بگردد قرص صفرای گاو تگزاسی پیدا کند و برایمان بفرستد. فرستاد. من خوب شدم؟ معلوم است که نه!- بیخیال دکتر همیوپاتی شدم و از یک فوق تخصص روماتولوژی وقت گرفتم. آزمایش پشت آزمایش، عکس پشت عکس؛ نتیجه؟ روماتیسم و بعدش هم داروهای قویِ روماتیسم. من خوب شدم؟ معلوم است که نه!- دکتر را عوض کردم. یک بار، دو بار، ده بار. بعدی‌ها گفتند روماتیسم نیست و بیخود یک سال و نیم خودت را بسته‌ای به داروهای پیرزن‌های روماتیسمی. گفتند یک جور مشکل عصبی است به اسم فیبرومیالژیا و بعد شروع کردند به خوراندن داروهای ضد استرس و ضد افسردگی به من. هی دوزهای بالاتر، هی تعداد بیشتر. من خوب شدم؟ معلوم است که نه!- دکتر بعدی گفت: « حالا که داری داروهایت را می‌خوری، طب سوزنی هم برو. , ...ادامه مطلب

  • یک فریم زندگی

  • دفتر برنامه‌ریزی‌ام را برمی‌دارم و سعی می‌کنم برای روزهای آینده طوری برنامه بریزم که بیشترین بهره را از زمانم ببرم و روزم پر از کارهای مفید باشد. نگاهی به تاریخ‌ها می‌اندازم. نگاه کردن به تقویم همیشه مرا یاد مادر همسرم می‌اندازد. خیلی وقت‌ها وسط خاطره تعریف کردن از دوستانش می‌گوید: «خدابیامرز فلانی امروز تولدش بود.» یا «خدابیامرز فلانی هم خیلی قیمه دوست داشت.»چشمم می‌افتد به دوستم که بی‌دغدغه و با لباس راحتی روی کاناپه روبه‌رو نشسته و تکالیف زبان انگلیسی‌اش را می‌نویسد. زیباست؛ خودش، آرامشش، افکارش، نوع قلم دست گرفتنش... بیخیال کارهای مفید و نتایج عالی می‌شوم، دفتر برنامه‌ریزی را می‌بندم و زل می‌زنم به زیبایی روبه‌رویم. مگر نه اینکه ما هم یک روز پیشوند «خدابیامرز» می‌گیریم...؟ # نیکولای_آبی  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • او همه‌ی زندگی‌شان بود و من فقط دخترشان

  • مریض که بیرون می‌آمد، نوبت ما بود. منتظر نشسته بودم که مرد و زن میانسالی با جعبه‌ای در دست وارد شدند. پشت سرشان دختر جوانی هم آمد. زن داشت گریه می‌کرد و مرد مضطرب بود. دختر پیش منشی رفت و گفت: «اورژانسیه، حالش بده.» منشی من را نشان داد و گفت: «نوبت ایشونه» سریع گفتم: «نه، نه، اشکالی نداره» و بعد بلند شدم که از سر کنجکاوی نگاهی بیندازم. توی جعبه گربه‌ی چاقی بیهوش افتاده بود و دستش را با پارچه‌ بسته بودند. یکی از آن طرف پرسید: «چی شده؟» دختر نگاهی به پدر و مادرش انداخت، بعد صدایش را کمی پایین آورد و گفت: «از پنج طبقه افتاده پایین!»صدای شترق کوبیده شدنش روی زمین، توی گوشم پیچید. برگشتم و سر جایم نشستم. مریض بیرون آمد و آن‌ها همگی داخل شدند اما چند دقیقه بیشتر طول نکشید که از اتاق دکتر بیرون آمدند. توی دلم گفتم: «پس چی شد؟ چرا دستشو گچ نگرفتن؟ چرا به هوشش نیاوردن؟ چرا عملش نکردن؟»زن میانسال هنوز داشت اشک می‌ریخت و مرد همانطور که عرق پیشانی‌اش را با آستین پاک می‌کرد، توی جیب‌هایش دنبال کارت بانکی می‌گشت. منشی اشاره کرد بروم توی اتاق. سبد طوطی‌ام را برداشتم و وارد شدم. قبل از اینکه در را ببندم، دختر جوان دستگیره را گرفت و گفت: «ببخشید، یه لحظه!» بعد رو کرد به دکتر و دوباره با تن صدای پایین گفت: «گفتین ۲۴ ساعت بعد بیاریمش. الان که مامان و بابا نیستن، می‌شه بهم بگین فردا قراره چی کارش کنین؟»دکتر سرش را پایین انداخت. شبیه همه دکترهایی که توی فیلم‌ها از اتاق عمل بیرون می‌آیند و سرشان را پایین می‌اندازند و می‌گویند: «متاسفم...»دختر بغض کرد و گفت: «آقای دکتر، نمی‌خواین بگین که خوب نمی‌شه؟!»دکتر نفس عمیقی کشید و جواب داد: «بهتره اذیتش نکنیم. بعیده تا ۲۴ ساعت دووم بیاره.»دختر دستش را گذاشت, ...ادامه مطلب

  • فلسفه نازندگی

  • آه لیدیا! روزی می‌رسد که پیر می‌شویم و حتی اگر مست و عریان کنار ساحل قدم بزنیم، کسی نگاهمان نخواهد کرد. آن روز، همانطور که پوست چروکمان زیر نور داغ آفتاب چروک‌تر می‌شود به این فکر می‌کنیم که چرا وقتی می‌توانستیم با چاک سینه‌هامان، با فر موهامان و با صدای قهقهه‌هامان دلبری کنیم و لذت بیشتری از زندگی ببریم، وقتمان را برای چیزهای بی‌ارزشی مثل درس و کار و پول تلف کردیم...؟! # نیکولای_آبی  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • هفت، هفتِ نازنين

  • به نظرم بيست‌وهفت سالگي سن جالبي بايد باشد. يعني يك جورهايي همان‌قدر كه 26 يك عدد دم‌دستي و معمولي است، 27 در نظرم يك عد, ...ادامه مطلب

  • مردن با قطر میکروسکوپی

  • کارمند در یک کلام بادکنک نیمه‌بادی است که به سوراخ‌بودن عادت کرده است. , ...ادامه مطلب

  • غم گوزنی

  • بعضی‌وقت‌ها گوزنی می‌شوم که جلوی شاخش می‌خارد اما نمی‌تواند آن را بخاراند. همین‌قدر غمناک، همین‌قدر ممکن...!, ...ادامه مطلب

  • راز بقا، این قسمت: مردان

  • مردها اصولا به دو گونه تقسیم می‌شوند: ران‌دارها و بی‌ران‌ها «ران‌دارها» آنهایی هستند که نصف صندلی عقب تاکسی را اشغال می‌کنند و انقدر گشاد می‌نشینند که هرطور شده رانشان با ران نفر بغل‌دستی تماس داشته باشد. فرقی هم نمی‌کند نفر کناری زن باشد یا مرد، چون خیلی از مردهای ران‌دار اصلا به دنبال لذت جسمی نیستند بلکه فقط می‌خواهند عظمت (!) ران‌هایشان را به رخ بکشند! گونه‌ی دوم مردهایی هستند که ران‌های بزرگی ندارند اما حجم شعورشان از ران‌هایشان بیشتر است. برای همین به محدوده‌ی یک‌سوم خودشان در صندلی عقب تاکسی راضی‌اند و مسیر را برای بغل‌دستی‌هایش, ...ادامه مطلب

  • مردِ درون

  • زن‌ها هر روزی که از زندگی‌شان می‌گذرد بزرگ‌تر می‌شوند، شکسته‌تر می‌شوند، خسته‌تر می‌شوند و از کودکی‌هایشان دورتر! اما مردها صد ساله هم که بشوند، آن ته و توهای وجودشان یک کودک 7-8 ساله یا نهایتا 10 ساله‌ هست که می‌تواند وقت خواندن یک کتاب خنده‌دار حتی وسط یک جمع رسمی هرهر بزند زیر خنده، یا پشت فرمان یک‌دفعه ذوق کند و بستنی‌فروشی آن‌طرف خیابان را نشان بدهد، یا از تعریف‌کردن مسخره‌ترین خاطره، بیشترین لذت دنیا را ببرد. ربطی هم به کودکِ درون ندارد. مگر زن‌ها کودکِ درون ندارند؟! ,مرد درونگرا زن برونگرا,مرد درون گرا,مرد درون,مرد درون زن,مرد درون آینه,فیلم مرد درون,رفتار با مرد درونگرا,درونگرایی مرد,دانلود فیلم مرد درون,ازدواج با مرد درون گرا ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها