مریض که بیرون میآمد، نوبت ما بود. منتظر نشسته بودم که مرد و زن میانسالی با جعبهای در دست وارد شدند. پشت سرشان دختر جوانی هم آمد. زن داشت گریه میکرد و مرد مضطرب بود. دختر پیش منشی رفت و گفت: «اورژانسیه، حالش بده.» منشی من را نشان داد و گفت: «نوبت ایشونه» سریع گفتم: «نه، نه، اشکالی نداره» و بعد بلند شدم که از سر کنجکاوی نگاهی بیندازم. توی جعبه گربهی چاقی بیهوش افتاده بود و دستش را با پارچه بسته بودند. یکی از آن طرف پرسید: «چی شده؟» دختر نگاهی به پدر و مادرش انداخت، بعد صدایش را کمی پایین آورد و گفت: «از پنج طبقه افتاده پایین!»صدای شترق کوبیده شدنش روی زمین، توی گوشم پیچید. برگشتم و سر جایم نشستم. مریض بیرون آمد و آنها همگی داخل شدند اما چند دقیقه بیشتر طول نکشید که از اتاق دکتر بیرون آمدند. توی دلم گفتم: «پس چی شد؟ چرا دستشو گچ نگرفتن؟ چرا به هوشش نیاوردن؟ چرا عملش نکردن؟»زن میانسال هنوز داشت اشک میریخت و مرد همانطور که عرق پیشانیاش را با آستین پاک میکرد، توی جیبهایش دنبال کارت بانکی میگشت. منشی اشاره کرد بروم توی اتاق. سبد طوطیام را برداشتم و وارد شدم. قبل از اینکه در را ببندم، دختر جوان دستگیره را گرفت و گفت: «ببخشید، یه لحظه!» بعد رو کرد به دکتر و دوباره با تن صدای پایین گفت: «گفتین ۲۴ ساعت بعد بیاریمش. الان که مامان و بابا نیستن، میشه بهم بگین فردا قراره چی کارش کنین؟»دکتر سرش را پایین انداخت. شبیه همه دکترهایی که توی فیلمها از اتاق عمل بیرون میآیند و سرشان را پایین میاندازند و میگویند: «متاسفم...»دختر بغض کرد و گفت: «آقای دکتر، نمیخواین بگین که خوب نمیشه؟!»دکتر نفس عمیقی کشید و جواب داد: «بهتره اذیتش نکنیم. بعیده تا ۲۴ ساعت دووم بیاره.»دختر دستش را گذاشت, ...ادامه مطلب
دبستانی بودم. یکی از روزنامههای کثیرالانتشار نشریهای برای نوجوانها زده بود. «میم» همکلاسیام بود و میز جلوی, ...ادامه مطلب
روی پلهی سوم ایستاده بودم که گفت «یک، دو، سه» و چیلیک، ازم عکس گرفت. عکس را که دیدم چند لحظهای ماتم برد. نمیشد اسمش را گذاشت دلگرفتگی یا تعجب یا هر چیز دیگر. دقیقا ماتم برده بود. من همین عکس را هفت سال پیش هم انداخته بودم. درست روی پلهی سوم. و آن دفعه شخص دیگری که دوستم بود و حالا نیست، «یک، دو، سه» گفته بود و چیلیک، عکس را گرفته بود. ماتم برده بود و داشتم به قیافهی خودم که بهاندازهی هفت سال عوض شده بود، نگاه میکردم. قیافهی توی عکس با قیافهی توی آینه خیلی فرق میکند. توی آینه که خودت را میبینی، همیشه همانی! همان که روز قبل بودی. همان که ما, ...ادامه مطلب
دکتر میم همیشه میگفت وقتی بین آدمهایی قرار میگیری که بدی جزو ذاتی وجودشان است، سه تا راه داری: مهاجرت کنی و بروی، شبیه خودشان بشوی، بمانی و زور بزنی که اوضاع را درست کنی. البته این را هم اضافه میکرد که این گروه آخر معمولا در اوج ناکامی میمیرند! حالا من این روزها هروقت جلوی آینه میروم حس میکنم چقدر روز به روز قیافهام بیشتر به گروه سومیها شبیه میشود. عین این جنگندههایی که هی مشت میخورند، هی همه صورتشان تکهپاره میشود، هی خون میچکد از سر و رویشان اما باز هم امید دارند و کنار نمیکشند. شما اسمش را بگذارید یک جور زشتِ دوستداشتنی,انتخاب,انتخاب رشته,انتخابات ریاست جمهوری آمریکا,انتخاب رشته ارشد 95,انتخابات 88,انتخابات مجلس,انتخابات ریاست جمهوری 96,انتخاب اسم,انتخاب رشته ارشد,انتخاب اسم دختر ...ادامه مطلب