نیکولا

متن مرتبط با «بود» در سایت نیکولا نوشته شده است

او همه‌ی زندگی‌شان بود و من فقط دخترشان

  • مریض که بیرون می‌آمد، نوبت ما بود. منتظر نشسته بودم که مرد و زن میانسالی با جعبه‌ای در دست وارد شدند. پشت سرشان دختر جوانی هم آمد. زن داشت گریه می‌کرد و مرد مضطرب بود. دختر پیش منشی رفت و گفت: «اورژانسیه، حالش بده.» منشی من را نشان داد و گفت: «نوبت ایشونه» سریع گفتم: «نه، نه، اشکالی نداره» و بعد بلند شدم که از سر کنجکاوی نگاهی بیندازم. توی جعبه گربه‌ی چاقی بیهوش افتاده بود و دستش را با پارچه‌ بسته بودند. یکی از آن طرف پرسید: «چی شده؟» دختر نگاهی به پدر و مادرش انداخت، بعد صدایش را کمی پایین آورد و گفت: «از پنج طبقه افتاده پایین!»صدای شترق کوبیده شدنش روی زمین، توی گوشم پیچید. برگشتم و سر جایم نشستم. مریض بیرون آمد و آن‌ها همگی داخل شدند اما چند دقیقه بیشتر طول نکشید که از اتاق دکتر بیرون آمدند. توی دلم گفتم: «پس چی شد؟ چرا دستشو گچ نگرفتن؟ چرا به هوشش نیاوردن؟ چرا عملش نکردن؟»زن میانسال هنوز داشت اشک می‌ریخت و مرد همانطور که عرق پیشانی‌اش را با آستین پاک می‌کرد، توی جیب‌هایش دنبال کارت بانکی می‌گشت. منشی اشاره کرد بروم توی اتاق. سبد طوطی‌ام را برداشتم و وارد شدم. قبل از اینکه در را ببندم، دختر جوان دستگیره را گرفت و گفت: «ببخشید، یه لحظه!» بعد رو کرد به دکتر و دوباره با تن صدای پایین گفت: «گفتین ۲۴ ساعت بعد بیاریمش. الان که مامان و بابا نیستن، می‌شه بهم بگین فردا قراره چی کارش کنین؟»دکتر سرش را پایین انداخت. شبیه همه دکترهایی که توی فیلم‌ها از اتاق عمل بیرون می‌آیند و سرشان را پایین می‌اندازند و می‌گویند: «متاسفم...»دختر بغض کرد و گفت: «آقای دکتر، نمی‌خواین بگین که خوب نمی‌شه؟!»دکتر نفس عمیقی کشید و جواب داد: «بهتره اذیتش نکنیم. بعیده تا ۲۴ ساعت دووم بیاره.»دختر دستش را گذاشت, ...ادامه مطلب

  • و ما شاد بودیم و قر می‌دادیم...

  • غمگینم «عاط»! شبیه یاکریمی که از لای پنجره آمده بود روی بلندگوی منحنی باشگاه لانه بسازد و هرچه چوب می‌آورد، دوبس دوبس آهنگ‌ها بلندگو را می‌لرزاند و لانه‌اش را می‌ریخت! می‌فهمی که؟  # نیکولای_آبی  , ...ادامه مطلب

  • دیوانه‌ای که خُل بود

  • کارشناس اول گفت: «باید شخصیت اصلی داستانت یک جوری عصبانیتش را نشان بدهد.» نویسنده پرسید: «یعنی توی حرف‌هایش؟» کارشناس دوم گفت: «نه. توی رفتارهایش.» نویسنده پرسید: «مثلاً چیزی را بشکند یا با دیگران دعو, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها